ساعت ویکتوریا

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
+ مردم عادي 
از شرور ريگي عاجزانه درخواست ميکنم تا تمامي گروگانهاي پاسگاه را به درک واصل کند تا درس عبرتي باشد براي ساير مامورين انتظامي که حافظ جان و مال و ناموس مردم در مرز هستند و در خط مقدم مقابله با اشرار به خواب مي روند و هيچ احساس مسئوليتي نمي کنند . مردم چه گناهي کردند که امنيتشان را به اين افراد بزدل سپردند .از دولت مي خواهم اگر اين افراد ترسو آزاد شدند در همان پاسگاه محل خدمت اعدام شوند . مگر فرق اين سربازهاي وظيفه و گروهبانها با بچه هاي جبهه و جنگ که در مقابل گلوله بودند چيست ؟

باز کن پنجره را
بال بگشا و بيا
تا دل بيشه دور
تا به انبوهي جنگل برسيم
تا به سرشاري رود
تا به خاموشي سنگ
تا به بالاي صنوبر برسيم

بال بگشا و بيا
تا به تنهايي جان
تا به بيتابي دل
تا به سرچشمه اشک
تا به پاکي محبت برسيم

بال بگشا و بيا
تا به مهتابي شب
تا به پهلوي سکوت
تا به باراني ابر
تا به خوشبوئي گلها برسيم

بال بگشا و بيا
تا به سر حد خيال
تا به اوج ملکوت
تا به پهناي افق
تا به آن سوي تمنا برسيم

بال بگشا و بيا
تا کنار ساحل
تا دل درياها
تا غريو طوفان
تا به همخواني مرغان مهاجر برسيم

بال بگشا و بيا
تا دل گندمزار
تا به سبزي چمن
تا شکوفائي گل
تا به سرخي شقايق برسيم

بال بگشا و بيا
تا لب جوي جمال
تا به پاکي نسيم
تا سر کوي وصال
تا به سرمستي نرگس برسيم

بال بگشا و بيا
تا سر کوي مغان
تا به ميخانه دل
تا به پيمانه و مي
تا به سرجوشي خم
تا به لبريزي ساغر برسيم

بال بگشا و بيا
تا پريشاني زلف
تا به بيصبري جان
تا به ديوار فنا
تا قريبي وفا
تا به سرسينه نالان برسيم

باز کن پنجره را
بال بگشا و بيا
تا دل باغ خيال
تا بن کوچه ذوق
تا به مهتابي شب
تا به سرجوشي خم
تا به سرچشمه معني برسيم