باز کن پنجره را
بال بگشا و بيا
تا دل بيشه دور
تا به انبوهي جنگل برسيم
تا به سرشاري رود
تا به خاموشي سنگ
تا به بالاي صنوبر برسيم
بال بگشا و بيا
تا به تنهايي جان
تا به بيتابي دل
تا به سرچشمه اشک
تا به پاکي محبت برسيم
بال بگشا و بيا
تا به مهتابي شب
تا به پهلوي سکوت
تا به باراني ابر
تا به خوشبوئي گلها برسيم
بال بگشا و بيا
تا به سر حد خيال
تا به اوج ملکوت
تا به پهناي افق
تا به آن سوي تمنا برسيم
بال بگشا و بيا
تا کنار ساحل
تا دل درياها
تا غريو طوفان
تا به همخواني مرغان مهاجر برسيم
بال بگشا و بيا
تا دل گندمزار
تا به سبزي چمن
تا شکوفائي گل
تا به سرخي شقايق برسيم
بال بگشا و بيا
تا لب جوي جمال
تا به پاکي نسيم
تا سر کوي وصال
تا به سرمستي نرگس برسيم
بال بگشا و بيا
تا سر کوي مغان
تا به ميخانه دل
تا به پيمانه و مي
تا به سرجوشي خم
تا به لبريزي ساغر برسيم
بال بگشا و بيا
تا پريشاني زلف
تا به بيصبري جان
تا به ديوار فنا
تا قريبي وفا
تا به سرسينه نالان برسيم
باز کن پنجره را
بال بگشا و بيا
تا دل باغ خيال
تا بن کوچه ذوق
تا به مهتابي شب
تا به سرجوشي خم
تا به سرچشمه معني برسيم