شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

مرصاد

+ © در ديدار خانواده شهدا با «عبدالمالک ريگي» چه گذشت؟ http://sistan.info/1525346.htm نوشته‌اى از رضا لكزايى گروگان 150 روزه عبدالمالك
مرصاد
عبدالمالک را روز جمعه 28خرداد دوباره ديدم. آخرين باري که او را ديده بودم به اواخر ارديبهشت 1385 برمي‏گشت؛ زماني که در دست ياران مسلح او گروگان بودم، و نمي‏دانستم زنده خواهم ماند يا به شهداي مظلوم تاسوکي خواهم پيوست.. از در که وارد مي‏شود نگاهي به او مي‏اندزم، مثل کسي راه مي‏رود که انگار بدترين خبر زندگي‏اش را شنيده است؛ نااميد و درمانده و تنها، در ميان چند نفر که احتمالاً محافظ بودند.
مرصاد
شخصي به او مي‏گويد: «ببين اين افراد را مي‏شناسي؟» مرا مي‏شناسد. بقيه را هم که نمي‏شناسد، من معرفي مي‏کنم. دوباره سرش را شرمسارانه پايين مي‏اندازد و نگاه مأيوسانه و درهم‏شکسته‏اش را به زمين مي‏دوزد.
مرصاد
مي‏پرسيم: «مردم استان ما جداً معتقدند که حرمت وطن، مثل حرمت مادر است. تو چطور حاضر شدي ادعاي تجزيه‏طلبي کني و خون بي‏گناهان را بر زمين بريزي و بگويي بايد از اين استان برويد؟ آيا کار خوبي کرده‌‏اي؟» با صدايي آرام پاسخ مي‏دهد: «ما در پاکستان درس خوانده بوديم و دچار تعصبات بوديم.» سکوت مي‏کند و دوباره گردنش پايين مي‏رود، انگار سرش روي گردنش سنگيني مي‏کند.
ولي واقعا براي من سواله / موجود درنده اي كه از غرور هيچ جنبنده اي رو قابل ترحم نمي دونست حالا چطور اين قدر مثل گوسفند و مظلومانه حرف مي زد / انگار هيچ وقت گرگ نبوده
خدا خيرت بده مرصاد جان! مطلب اندوهباري بود، ولي مبين عقوبت نزديك پليديهاست و اين كه خدا انتقام مظلومان را مي‏گيرد.
مرصاد
ممنونم @داش حسن
مرصاد
بله @سركار 0098، يك راهش همون بود كه بايد مچاله‌اش ميكردن اما اينجورى كه از درون آتيش بگيره خيلى براش سخت‌تره .. حتى اونجا نوشته كه خودش خواسته زودتر اعدامش كنن! يعنى نكبت و بدبختى خودش رو به چشم خودش ديده
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله فروردين ماه
vertical_align_top