سفارش تبلیغ
صبا ویژن

:: هامون و تفتان

من یک پدر شهید دارم

مرصـاد دیدگاه

آنچه این نوشته در دل دارد، نجوای «زهرا» دختر ده ساله شهید روحانی تاسوکى، «حجت‌الاسلام والمسلمین نعمت‌الله پیغان» می‌باشد، که در سومین سالگرد عروج مظلومانه شهدای تاسوکی (اسفند 1387) بر زبان او جاری شده است:
به نام خداوند شهدای زیبا و مظلوم تاسوکی
«به نام خدا، حضرت محمد! سلام بر شما، من یک پدر شهید دارم، پدرم در شامگاه بیست و پنجم اسفندماه هشتاد و چهار به دست اشرار مسلح شهید شد، ما روز بیست و ششم جنازه پدرم را دیدیم. مادر من خیلی غصه می خورد، من خیلی پدرم را دوست دارم. من و خواهر کوچکم و مادرم از شما صبر می‌خواهیم. خداحافظ . زهرا پیغان»
سلام بر کویر تاسوکی، سلام بر غربت تاسوکی، سلام بر مظلومیت تاسوکی، سلام بر قتلگاه تاسوکی، سلام بر کربلای سیستان، سلام بر پدر شهیدم، سلام بر شهدای تاسوکی، سلام بر شهدای این گلزار و سلام بر همه شهدا، همان‌هایی که مظلومانه و بدون هیچ گناهی سر بر سنگ‌های بیابان گذاشته و غریبانه و بی‌کس، از جور ستم نامردان جان سپرده‌اند.
پدر عزیز و مهربانم! خاطره شب پر سر و صدای تاسوکی، همان شبی که معصومه خواهر کوچکم گریه می‌کرد، همان شبی که ماشین در جایی تاریک نگه داشته شد و یکی که اسلحه و بی‌سیم در دستش بود. تو، دایی مسلم و آقای راننده را پیاده کرد و به سمت تاریکی پایین جاده برد، شبی که دایی رضا کنارم بود، اما یکی اومد دایی رضا رو پایین کرد، من منتظر بودم که شما برگردید، اما صدایی ترسناک، همان صدایی که هیچ وقت نشنیده بودم، خیلی مرا ترساند
.

بابا تو کجا بودی! آن شب شما را کجا بردند، معصومه در آغوش تو آرامش یافته بود و دیگر از صدای گریه او خبری نبود، اما من چه؟ من چون کبوتری زخم خورده در آن هیاهوی تاسوکی نگاه می‌کردم، من چیزی جز تاریکی نمی‌یدم، اما شنیده‌ا‌م آنها را امر به معروف نمودی، و آنها که تحمل شنیدن سخن پروردگار را نداشتند، گلوی نازنین تو را از هم دریدند، آخر به کدامین گناه؟ پدر! پدر جان! آن شب خیلی خوشحال بودی، خیلی به خودت رسیده بودی، نمی‌دانم برای دیدار مادر بزرگ این چنین بودی؟ یا برای دیدار حضرت دوست؟ آن هم با نوشیدن شربت گوارای شهادت، که نصیب هر کسی نمی‌شود. «عزیزم! مهربانم! باباجونم! دلم برات خیلی تنگ شده.»
هر وقت نام تو را بر زبان می آورم، معصومه شیرین زبان هم در کنار من قرار می‌گیرد و گوش می‌کند که من چه می‌گویم، او هم انگار بیشتر از من دلش برایت تنگ شده است.
پدرم من شنیده‌ام تاسوکی مثل کربلا بوده است، در کربلا زنان و کودکان حضور داشتند و حضرت رقیه امام حسین، پدرم من هم چون حضرت رقیه از خداوند می‌خواهم آنانی که امام حسین را از حضرت رقیه و تو را از من گرفتند، در همین دنیا به عذاب الهی دچار شوند.
پدرم، سومین سالگرد شهادتت رسیده است، بر تربت پاکت در گلزار شهدای حضرت رسول اکرم شهر ادیمی بوسه می‌زنم و می‌گویم: پدرم همه این روزها گذشت و من حالا پس از گذشت سه سال معنی همه حرف‌ها را می‌دانم و از همه اینها گذشته به خودم افتخار می‌کنم که فرزند شهیدی چون تو هستم که در راه هدف و اعتقادت به چیزی رسیدی که لیاقتش را داشتی و آن هم شهادت در راه خدای خوبی‌هاست و این بالاترین پاداش بندگان خوب خداست، چون خودش در قرآن فرموده است: «انسان‌های خوب را به پیشگاه خودم دعوت می‌کنم و آنها زندگی راحتی نزد من دارند.» و چون تو از خوبان بودی خداوند تو را دعوت کرد. سفرت مبارک ای گل، به خدا می‏سپارمت
.

منبع: خبرگزاری اهل بیت علیهم‌السلام - ابنا

خبر مرتبط:
ـ گزارشى از سومین یادواره شهداى تاسوکى در ادیمى سیستان
ـ گزارش تصویرى مراسم


کلمات کلیدی: ترور، بلوچ، زاهدان، سیستان، زابل، تروریست، تاسوکی، شهادت، ادیمی، شهید پیغان

?بازدید امروز: (69) ، بازدید دیروز: (73) ، کل بازدیدها: (1172922)

ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.

سرویس وبلاگ نویسی پارسی بلاگ