باز هم مولوى عکاسباشى (ابوعمار) افاضاتى فرمودند. بخوانید:
نظر حضرت علی در مورد حضرت عمر
لله در عمر فقد قوم الاود و داوی العمد و اقام السنه و خلف الفتنه ذهب النقی الثوب قلیل العیب اصاب خیرها و سبق شرها ادی الی الله طاعته و اتقاه بحقه .
نهج البلاغه : شرح فیض الاسلام ، جز 4 کلام 219 .
شرح ابن ابی الحدید ج 3 ص 92 جز 12
شرح ابن میثم بحرانی ج 4 ص 96 97
الدره النجفیه دنبلی ص 257 ..... در بعضی نسخه ها آمده . لله در فلان .
ترجمه : "خداوند نیکیهای عمر را پاداش دهد که کجیها را راست نمود و بیماریها را درمان کرد و سنت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم را برپا داشت و فتنه ها و تبهکاریها را پشت سر گذاشت و در زمانش فتنه ای رخ نداد . پاک و کم عیب از دنیا رفت.
نیکویی خلافت را دریافت و از شر آن پیشی گرفت . طاعت خدا را به جای آورد و آنچنانکه سزاوار بود از خدا ترسید و پرهیزگاری نمود."
آقاى مولوى، در مورد اینکه این شخص (فلان) چه کسى بوده، میان شارحان نهج البلاغه اختلاف شدیدى است. شارحان اهل تسنن مانند ابن ابى الحدید و محمد عبده، این سخن را اشاره به خلیفه دوم مىدانند و مىگویند على(علیه السلام) آن را بعد از فوت عمر گفت. در حالى که چنین چیزى با خطبههاى دیگر نهج البلاغه هماهنگ نیست، زیرا امام(علیه السلام) در خطبه شقشقیه شکایت زیادى از حکومت خلیفه دوم دارد و در خطبهها و برخى نامههاى نهج البلاغه از غصب خلافت، شدیداً شکایت مى کند. چگونه مىتوان آن همه را نادیده گرفت و این کلام مبهم و مجمل را ناظر به خلیفه دوم دانست؟! (پیام امام امیرالمؤمنین (علیهالسلام) ج8 ص470 ، آیتالله العظمى مکارم شیرازى) (مراجعه شود به کتاب «مصادر نهجالبلاغه جلد1 صفحه208)
گذشت آن زمانى که بنىامیه ـ بخاطر کینهاى که از اهل بیت و على (ع) داشتند ـ به عالمنماهاى دربارى ـ از جمله کعبالاحبار یهودى ـ دستور جعل حدیث مىدادند و معادل فرمایشاتى را که رسول اکرم (صلىالله علیه وآله وسلّم) در مورد اهل بیت (ع) فرموده بودند، براى خلفا جعل مىکردند.
از جمله همان حدیث جعلى معروف که «هذان [ابوبکر و عمر] سیدا کهول أهل الجنة، آقاى پیران بهشتند» که آن را در مقابل حدیث پیامبر (ص) ساختهاند که فرمود: « الحسن والحسین سیدا شباب اهل الجنة؛ حسن و حسن سرور جوانان بهشتند.» که در یادداشت بعدى دربارهاش مىنویسم.
امروزه با این همه وسائل ارتباط جمعى (بخصوص اینترنت) دیگر جایى براى دروغسازى و جعل حدیث نمانده است.
اصلاً اعتقاد به قیامت به کنار، اگر فردا شاگرد خود شما یا یک جوان اهل تحقیق سنى جستجوى کوچکى در اینترنت کند و ببیند خیلى از بافتههاى شما قرنهاست پنبه شده، چه پاسخى دارید؟ از خجالت چه خواهید کرد؟
اما پاسخ:
اولاً: احتمالاً ایشان منابع اختصاصى دارند که کسى از آنها خبر ندرد!! چون در هیچ منبعى ـ حتى کتابهایى که آدرس داده ـ کلمه «عمر» نیامده است. و در همه جاهایى که این نقل آمده، کلمه «فلان» بکار رفته است. و عبارت هم «لله درّ فلان» نیست، بلکه «لله بلاد فلان» یا «بلاء فلان» آمده که حالا این مهم نیست و تقریباً همان معنا را مىرساند.
ثانیاً: از کجا کشف شده که این فلان، جناب عمر است؟ در متن نهجالبلاغه هم دارد: «ومن کلام له علیه السلام یرید به بعض أصحابه؛ برخى از اصحابش را اراده کردهاند.» حالا از کى عمر جزو اصحاب حضرت على(ع) شده، لابد پیروان عمر خبر دارند!!.
اتفاقاً آنجایى که کلمه فلان بکار رفته و همه ناقلین و شارحان نهجالبلاغه (سنى و شیعه) اتفاق دارند که منظور «عمر» است، همان خطبه معروف شقشیه (خطبه سوم) است که جهت اطلاع از موضع امیرالمؤمنین (علیهالسلام) نسبت به غاصبین خلافت، متن کامل آن را در یادداشتهاى بعدى مىآورم.
جالب اینکه طبرى [تاریخ طبرى، ج3، ص285) که این سخن را درباره عمر مىداند، آن را از مغیرة بن شعبه نقل کرده که از دشمنان على(علیه السلام) است و تنها کسى که بخشى از این خطبه را قبل از سیّد رضى از على(علیهالسلام) نقل کرده همان طبرى است!
عجب اینکه ابن ابى الحدید مى گوید: من در نسخه اى از نهج البلاغه که به خط رضى نوشته شده بود دیدم که در زیر کلمه «فلان» عمر نوشته شده بود و این نشان مى دهد که رضى هم چنین عقیده اى داشته است(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج12، ص3)، در حالى که هیچ بعید نیست که این نسخه (اگر اصالت داشته باشد) سالها دست این و آن بوده و برخى این کلمه را ذیل آن نوشتهاند.
عجیبتر اینکه ابن ابى الحدید در چند صفحه بعد از این عبارت (یعنى صفحه20 از جلد 12) حدیثى از ابن عباس نقل مىکند که سابقاً آن را آوردهایم و مفهومش این است که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مىخواست در بیمارى وفاتش صریحاً نام على(علیهالسلام) را به عنوان خلیفه و جانشین خود بنویسد و من مانع شدم.
آیا این سخن با تفسیر ابن ابى الحدید از خطبه مورد بحث، سازگار است؟!
شارحان شیعه که یقین دارند این سخن نمىتواند درباره خلیفه دوم باشد و این مدح بلیغ با مذمت شدیدى که امام(علیه السلام) در خطب مختلف نهج البلاغه مخصوصاً خطبه شقشقیه و کلامى که به هنگام دفن حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام)(خطبه 202) در نکوهش آنان و نقدهایى که بر کارهاى آن دو دارد به یقین سازگار نیست.
لذا شارحان شیعه متفقاً بر آنند که این خطبه اشاره به یکى از خاصان اصحابش است و عمدتاً نظرها به سوى مالک اشتر متوجّه شده است. به خصوص که در عبارات منقول از آن حضرت چنان مدح بلیغى از مالک دیده مى شود که شایستگى او را براى این کلام نشان مىدهد از جمله روایتى است که ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود از آن حضرت نقل کرده که مى فرماید: «رَحِمَ اللهُ مالِکاً فَلَقَدْ کانَ لی کَما کُنْتُ لِرَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ؛ خداوند مالک را رحمت کند که به یقین براى من چنان بود که من براى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بودم»
«قطب راوندى» که شرح نهج البلاغه را پیش از ابن ابى الحدید تألیفکرده مىگوید: این سخن را امام(ع)درباره یکى از اصحابش فرموده (بعضى از شارحان نهج البلاغه گفتهاند او مالک اشتر مرد مبارز و مجاهد بود) و از این نظر که قلبراوندى نهج البلاغه را از شیخ «عبد الرحیم بغدادى» معروف به «ابن الاخوة» و اوآن را از دختر سید مرتضى و او ز عمویش «شریف رضى»نقل کرده است. مىتوان گفت که وى به مسائل مربوط به نهج البلاغه آشناتر است. علاوه «صبحى صالح»که خود از دانشمندان اهل سنت است تصریح مىکند که این سخن را امام(ع) درباره یکى از اصحابش فرموده است، لذا این تفسیر از همه تفسیرها صحیحتر به نظر مىرسد، خصوصاً که مطالب سخن آن حضرت طورى است که نمىتوان گفت آنرا درباره عمر گفته، زیرا مسئله تغییر مسیرخلافت و حکومت اسلامى و جسارتهایى که نسبت به دختر پیامبر نمود و همچنان اعتراضهایى که در موارد مختلف به پیامبر کرده است چیزهایى نیست که بتواندامام(ع)از آن تعبیر کند به «ذهب نقى الثوب» بویژه که تعبیرات امام در خطبه شقشقیه درباره او مخالف با این حرف است. و احتمال تقیه در سخن بعید به نظر مىرسد و اگر چنین بود مسلماً سید رضى به آن اشاره مىکرد.
کلمات کلیدی:
ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده
به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.