سلام کلی مخم هنگ کرد و البته کلی خندیدم. این عکسایی که تو وبلاگ این آقای مولوی بود خصوصا عکس آخری اون پسره که فرق وا کرده (پیراهن قهوه ای بلوچی) همکلاسیم بود. از اون بچه لاتهای دعواگر که همیشه تو جیبش چاقو و پنجه بوکس هست. وقتی شنیدم مسجد علی(ع) و نماز تراویح؟ کلی جان شما خندیدیم نمیدونم شاید توبه کرده و به آغوش الهی بازگشتند. نمیدونم قضیه سمند درسته یا نه ؟ چون ما که تا حالا همچین سمندی تو شهر ندیدیم. اما اگه منم جا مامورا بودم حتما این چندتا لات رو میگرفتم. مردم شهر امنیت میخوان. اگه نصفه شب یک گروه با لباس بلوچی از کنارت رد بشن نمی ترسی؟؟ ناموست چه حسی پیدا میکنه؟ اون پسره هم که یقش بازه و دستش شکسته (پیراهن سفیده) شک ندارم کار رفیق ماست که به دستش یک حالی داده کارش تو دعوا بیسته. گفتیم مطلب ما رو هم بزنید ملت فکر نکنند چه خبره؟ شاید ما هم مثل این رفیق لاتمون معروف بشیم. راستی مولوی اگه دیدینش بهش بگید تجدیدیهاش رو پاس کرد یا نه؟ شایدم اکس زده گفته بزنم تو کار سیاست. چون مولوی چند وقته میام مطلبهاتو میخونم واسه تو ایمیل نمیکنم که بدی نوچ هات هک کنند فردا ترورم کنید. آقا جون ایمیلم رو نزنی اگه زدی .....<سانسور>.......
متن کامل یادداشت را اینجا بخوانید
کلمات کلیدی:
ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده
به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.