چه شد که هوس جبهه رفتن به سرم زد؟
با اینکه هر روز اخبار رشادتهای مردان رزم در جبهه را پی میگرفتم همش ذهنم مشغول بود که ایکاش من هم یک رزمنده بودم. در این سن و سال دلم علیرغم هوس جبهه، دنیا طلب هم بود. دوست داشتم همه چیز داشته باشم به اقتضای سنم که هم سن و سالهای خودم را میدیدم دلم میخواست من هم موتور، ماشین، دوچرخه و... داشته باشم .پانزده سال بیشتر نداشتم و کلاس سوم راهنمایی.
تازه دوسال از التهاب وقوع انقلاب راپشت سر گذاشته بودیم. آن زمان در مدرسهی ما افرادی بودند که گرایشات چپ و تجزیه طلبانه داشتند. دانشآموزان همکلاسی خودم را مىگویم. یکی از آنها گاهی با جرأت مقابل معلم کلاس علیه انقلاب و به طرفداری از گروههای چپ استان سیستان و بلوچستان صحبت میکرد. ایشان فعلاً یکی از مولویهای اهل سنت هست که در امر تجارت هم سرو کار دارد. او امروز علیه شیعه در مسجدش سخنرانی میکند. او در جریان تحصن و تسخیر ساختمان آموزش و پرورش استان در سال 1358 هم نقش داشت که همراه با عدهای از بلوچهای سنی اقدام به این کار کرده بودند.
بیراهه نرویم. دلم میخواست با وجود کمی سن با بزرگترها رفت و آمد داشته باشم از آنها چیز یاد بگیرم با آنها همنشین و هم سفرو همراه باشم . آرزوهای خیلی بلندی داشتم .سپاه هم تازه تاسیس شده بود .برخی از دوستانم که یکی دو سال بیشتر از من سن داشتند با سپاه همکاری جدی داشتند.
یکی از اقواممان آن وقت فرمانده وقت سپاه بود. من هم خیلی دلم میخواست که با سپاه همکاری داشته باشم. با برخی از برادران سپاه دوست بودم. این روابط باعث شده بود تا در جریان تحرکات ضد انقلاب که در اطراف مسجد مکی زاهدان سنگر ساخته بودند و محل و پایگاهشان هم همان مسجد مکی بود قرار بگیرم. اغلب اوقات هم که مسیر گذرم از مقابل مسجد مکی بود مىدیدم که در همان زمان (یعنی اسفند سال 57 و اوایل سال 58) گروه گروه افراد مسلح از مسجد بیرون مىآمدند و در اطراف شهر زاهدان اقدام به ترور و خرابکاری مىکردند حتی با خاک ریختن توسط کمپرسی خیابانهای اطراف مسجد را هم سنگربندی کرده بودند. بعضی اوقات هم گروههایی از مسجد بیرون مىآمدند و به سپاه که در محل ساواک قدیم بود حمله مىکردند.
آن موقع مولوی عبدالعزیز زنده بود اما همه توطئهها توسط فرزندانش و دامادهایش فرماندهی میشد. و او در محاصره تفکرات تجزیهطلبانه عدهای معاند و اهل سنت تندرو با گرایشات چپ مارکسیستی قرار داشت و از خود هیچ اختیاری هم نداشت. حتی خطبههای او را دیکته مىکردند.
دشمنی علمای اهل سنت با انقلاب با حمایت از یزدی (وزیر امور خارجه دولت موقت) که به استان سفری داشت به اوج خود رسید که صبح روز حضور یزدی در عیدگاه اهل سنت درگیری مسلحانهای علیه نیروهای انقلاب و سپاه و مردم و سیستانیها رخ داد که سرانجام با حضور پرشور مردم زاهدان و حمایت آنها از نهاد مردمی سپاه قائلهی تجزیه طلبان سرکوب و تعدادی از محاربین دستگیر که دقیقا ًاز خارج دستور میگرفتند به انضمام آن کشف خانههای تیمی و مقادیری سلاح و مدارک وابستگی و نقشههای عملیات جنگ شهری و مراکز نظامی از آنها به دست آمد. البته در گوشه و کنار استان از این قائلهها در پوشش اشرار و یا قاچاق فروش که با نیروهای از هم پاشیده ژاندارمری و شهربانی و سپاه تازه تأسیس مبارزه میکردند به گوش میخورد. و این درگیریها ادامه داشت تا جنگ شروع شد و این فرصتی دوباره بود برای مخالفین انقلاب تا از نو سازماندهی بکنند. اما فضای جنگ و حضور جدی مردم در صحنه و تاثیر آن در سطح جامعه و ناامیدی دشمنان از گروهکهای مسلح و جنگطلب داخلی و عدم همراهی مردم شریف اهل سنت با مخالفین نظام که در مسجد مکی هم پایگاه زده بودند، باعث شد تا اندکی از حملات ضد انقلاب به مردم و مراکز نظامی و علیه انقلاب در استان کاهش یابد.
ادامه خاطرات را در وبلاگ خاطرات من پیگیرى کنید
کلمات کلیدی:
ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده
به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.