احتمالاً جاهایى رو که نمیشه با شتر رفت، میخواد با دوچرخه بره
شایدم دوچرخه رو واسه فروش مىبره
روزگارم خوش نیست
ژتونی دارم ، خرده پولی، سر سوزن هوشی
دوستانی دارم بهتر از شمر و یزید
دوستانی هم چون من مشروط
و اتاقی که که همین نزدیکی است ،پشت آن کوه بلند.
اهل دانشگاهم!
پیشهام گپ زدن است.
گاه گاهی هم مینویسم تکلیف، میسپارم به شما
تا به یک نمره ناقابل بیست که در آن زندانی است،
دلتان تازه شود ـ چه خیالی ـ چه خیالی
میدانم که گپ زدن بیهوده است.
خوب میدانم دانشم کم عمق است.
اهل دانشگاهم،
قبلهام آموزش ، جانمازم جزوه ، مُهرم میز
عشق از پنجرهها میگیرم.
همه ذرات مُخ من متبلور شده است.
دزسهایم را وقتی میخوانم
که خروس میکشد خمیازه
مرغ و ماهی خوابند.
ادامه مطلب...
کلمات کلیدی: سهراب سپهری، شعر نو، دانشگاه، طنز
ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده
به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.